بمن انروز بخشیدند عمر جاودانی را
که نوشیدم زجام عشق اب زندگانی را
صفائی نیست گلزار جوانی را اگردران
بدست شوق ننشانی نهال مهربانی را
شبی ای مایه ی امید شمع محفل من شو
که تا پروانه از من یاد گیرد جانفشانی را
مصیبت های دوری را من دور از وطن دانم
که دور از خانمان داند غم بی خانمانی را
از انرو شمع از سوز دل پروانه اگه شد
که گوش عشق میداند زبان بی زبانی را
ز حرف عشق نیکوتر در ان حرفی نمی بینی
اگر با چشم دل خوانی کتاب زندگانی را