امروز انقدر احساس تنهایی کردم که حتی گریه کردن هم بهم کمکی نکرد! 

امروز با چشمان خودم به  وضوح دیدم که دیگر دالتنگی ها هم از اندازه خود گذشتند!! 

تو میدانی که من آرزو کردم که دلتنگی های تو را هم داشته باشم اما...

خدایا  تو باید در عوض دل اونو  شاد نگه داری ....... 

دستانم رو باز میکنم  و اغوشم را به اندازه همه ی گریه ها و غم هایت باز میکنم. 

 

خدایا من چشمانم را می بندم ولی تو شاهد باش!

آه خدایا  تو شاهد باش

مرا بشکن

ترا با اشک خون از دیده بیرون راندم  آخر هم

که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را

به زلف دیگری آویزی  ان گل های صحرا را

مگو با من  مگو دیگر  مگو از هستی و مستی

***

من آن خودرو  گیاه وحشی صحرای  اندوهم

که گل های نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد.

مرا از سینه بیرون کن

ببر از خاطر آشفته نامم ر ا

بزن بر سنگ   جامم را

مرا بشکن   مرا بشکن

***

تو سر تا پا  وفا بودی

تو با درد آشنا بودی

ولی ای مهربان من

بگو آخر  که از اول کجا بودی ؟

***

کنون کز من بجا  مشت پری در آشیان مانده

و آهی زیر سقف آسمان مانده

بیا آتش بزن این آشیان  این بال و پرها را

رها من این دل غمگین  و تنها را

***

ترا  راندم

که دست دیگری بنیان کند  روزی بنای عشق و امید ت

ترا  راندم

ولی هرگز مگو با من:

که اصلا معنی عشق و محبت را نمی دانم

که در چشمان تو نقش غم و دردت  نمی خوانم

***

ترا راندم

ولی ان لحظه گویی آسمان می مرد

کجان تاریک می شد   کهکشان می مرد

درون سینه ام دل ناله می زد:

باز کن ازپای  زنجیرم

که بگریزم به دامانش  بیاویزم

به او با اشک خون می گویم:

مرو من بی تو میمیرم

***

تو ای تنها امیدم

بی من از ان کوچه ها  بگذر

مرا یک دم به یاد اور

بیاد آور که می گفتم:

بیا امید جان من

بیا تن را ز قید آرزوهایش جدا سازیم

بیا میعاد خود را  بر جهان  دیگر اندازیم

***

بیاد اور که اکنون بی تو خاموشم

ز خاطر ها فراموشم

و یک  تک لاله ی وحشی

به جای لاله بر گور دل من

روشنست اکنون .

پرنده ی اسیر

((منظور پرنده ی دل است که بیماری کوچکی داست)) 

پرنده بال می زند   پرنده ناله می کند

پرنده پر کشید تا فقس رها کند

و خویش را ز زندگی جدا کند

پرنده شکوه میکند  پرنده ناله می کند

چه تنگ بوده این قفس    ز سنگ بوده این قفس

چه روزها و شام ها که دوخته  پرنده دیدگان خویش را

به خط اخرین زندگی   به قطع رشته های بندگی 

پرنده را رها کن ای خدای من

پرنده را رضا کن ای خدا ی من 

در انتظار روزهای بهتری که وعده کرده ای به او

در انتظار ان فضای بیکرانکه پر کشید در ان به سوی اسمان

ترانه ساز و نغمه خوان

بهشت تو کجاست آخر ای خدا؟ پرنده انتظار می برد

پرنده بسته است ای خدا    پرنده خسته است ای خدا

زبال های کوچکش بگیر بند زندگی 

پرنده را رها کن ای خدای من

پرنده را رضا کن ای خدای من 

چو در قفس نهادیش  چه وعده ها که دادیش

تو ای پرنده از ره خطا مرو صبور باش و شکوه از جهان مکن

اگر شکست بال های نازکت  ببند لب فغان مکن

پرنده کور باش وکر  پرنده امتحان بده پرنده ره خطا مرو

پرنده گر به عهد خود وفا کنی  اگر مرا رضا کنی

ز قید می رهانمت به عرش می رسانمت

بهشت من پر است از پرندگان که بال می زنند تا ستارگان

چه سرو ها چه بید ها چه لاله های دلنشین

سبوسبو به هر طرف شراب های دلنشین 

پرنده در بهشت من دگر اسیر نیستی

دگر غمین نمی شوی    ز عمر سیر نیستی

پرنده در بهشت من دلی غمین نمی شود

کسی خطا نمی کند  کسی جفا نمی کند

پرنده خسته است ای خدا

پرنده کور بود و کر

تو در قفس نشاندیش  تو درد و غم چشاندیش

دگر بس است امتحان 

پرنده را رها کن ای خدای من

ازین قفس جدا کن ای خدای من 

 

 

هما میر افشار  

 

کسی با سکوتش

مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد. 

 

کسی با نگاهش

مرا تا درندشت دریای خون برد.  

مرا بازگردان

مرا ای به پایان رسیده  

__ اغاز گردان.!

هرگز

من تمنا کردم 

 که تو با من باشی

تو به من گفتی  

  __ هرگز  هرگز

پاسخی سخت و درشت 

 

و مرا غصه ی این

هرگز

کشت.