زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
یکجام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
منشین گران و جامه سبک ساز و رقص کن
رقصی چنان که آفت دلها ببینمت
بگذشت در فراق تو شبهای بیشمار
هر شب در این امید که فردا ببینمت
ای ایستاده در پس این پرده ی غبار
نزدیکتر بیا که هویدا ببینمت
نازم به بی نیازیت ای شوخ سنگ دل
هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
منت پذیر قهر و عتاب توام ولی
میخواستم که بهتر از اینها ببینمت