باز چشم ها در هم جرقه می زنند.
در چشم او من تصویر خود را که بر روی پرده های اشک میلرزد؛
میبینم و قلب او را که همچون ماهی قرمز و کوچکی در عمق چشمه ی ابی زلالی در تب و تاب است؛
از عمق بی انتهای چشم های او به چشم میبینم.
امد اما در نگاهش ان نوازش ها نبود
چشم خواب الوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و ارزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در ان ائینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروائی نداشت
دردل بیزار خود جز بیم رسوائی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از اتش سودا نبود
دیدم ان چشم درخشانرا ولیدر این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
اخر ان تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
اگه از درد دلم و ان عشق حانفرسا نبود
ای نداده خوشه ای زان خرمن زیباییم
تانبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
ما حریف غم و پیمانه کشی پیشه ی ما
دیده ی ما قدح ما دل ما شیشه ی ما
ما در این بادیه ان خاربن تشنه لبیم
که رهین نمی از خاک نشد ریشه ی ما
مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ی ما
منع ما چند کنی این همه مشتاق که هست
عشق بازی فن ما باده کشی پیشه ی ما
بر من تکیه کن !من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر ان بنهی !
تمام روحم را اغوشی می سازم تا تو در ان از هراس بیاسایی!
تمام نیروی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!
تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر ان به خواب روی !
خود را تمام خود رابه تو می سپارم
تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی از ان بر گیری هر چه بخواهی از ان بسازی هر گونه بخواهی باشم !
ازین لحظه مرا داشته باش.
چقدر تحمل دیدار سنگین است!! دیدار این همه عظمت دشوار است.
شانه های نازک احساست٬ پرده های کم جرات قلبت٬ چگونه
می توانند تاب بیاورند؟