من بارها ازش خواستم که جوابمو بده  ولی گفت مقدور نیست . گفت حرف بزنیم گفتم مشکلی نباشه  گفت نه نیست گفت ما هردو به موقعیت خودمون واقفیم.

 گفتم نه گفت لطفا نه نگو ووووووووو........ خب الان که باید بمونی چرا رفتی 

حالا که باید باشی چرا نیستی؟ 

چرا من باید اصرار کنم؟ 

چرا... 

اصلا مگه خواستن با اصرار کردن جور در میاد.  

مپسند که چون اتش خاموش بمیرم 

وز خاطره ها گشته فراموش بمیرم  

 

مگذار که لب تشنه و محروم و سیه روز 

چون خال لب تو بر طرف نوش بمیرم 

 

مگذار چنان زاله که شب زاد و بشب مرد 

در حسرت ان صبح بنا گوش بمیرم 

 

چون کوزه ی می در بغلم گیر که خواهم 

با غلغله خون گریم و با جوش بمیرم 

 

صافی شدم از عشق تو چون اشک که امروز 

در پای تو افتاده و مدهوش بمیرم 

نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:54

سلام

صمد یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 http://samaddaneshmand.blogsky.com/

سلام
که اینطور
روزی روزگاری است دیگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد