اونقدر احساس دلتنگی میکنم که وقتی بهش فکر میکنم دلم به حال خودم میسوزه.
تمام قلبم سر شار از تنهایی است ودرهمه ی روح و جسمم احساس بغض دارم
داستان تنهایی ادما خیلی تکراری به نظر میاد و البته تمام نشدنی.
قصه ای که همیشه تا اخر دنیا وجود خواهد داشت.
اما من میخوام تنهایی من هر چه زودتر رو به پابان بره
اگه این قصه بیش از این ادامه پیدا کنه انقدر خسته کننده میشه که منو از درون داغون میکنه
منو میشکنه.!!!!
سلام بر تو دوست غمگین و خسته ! به نظرم تنها یه مسیر رو برای عشق ورزیدن انتخاب کردی !
کافیه کمی به دور و برت دقت کنی . . میشه به یه غنچه ، به یه درخت سبز ، به دشتی که با تنهایی خودش در زیر آسمان خدا خوابیده و . . . عشق ورزید ! میشه عاشق آدمهایی شد که با نگاه خودشون محبت رو ابراز میکنند ! شاید هم احساسات امروزت اقتضای سن تو باشه ! من هم این دوره رو پشت سر گذاشتم و امروز وقتی به اون ایام فکر میکنم ، میبینم که همش عبث بود ! اینها رو برای این نوشتم تا بلکه اثری ببخشه !
دلتنگ نباش عزیزم !