امد اما در نگاهش ان نوازش ها نبود
چشم خواب الوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و ارزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در ان ائینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروائی نداشت
دردل بیزار خود جز بیم رسوائی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از اتش سودا نبود
دیدم ان چشم درخشانرا ولیدر این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
اخر ان تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
اگه از درد دلم و ان عشق حانفرسا نبود
ای نداده خوشه ای زان خرمن زیباییم
تانبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
اومدم به وبلاگت سر زدم.شما هم بیا سر به ما بزن خوشحال می شم.اینم آدرس وبلاگم جهت درج در پیوند وبلاگت http://dosetdaram.blogsky.com