باز چشم ها در هم جرقه می زنند.
در چشم او من تصویر خود را که بر روی پرده های اشک میلرزد؛
میبینم و قلب او را که همچون ماهی قرمز و کوچکی در عمق چشمه ی ابی زلالی در تب و تاب است؛
از عمق بی انتهای چشم های او به چشم میبینم.