چشم هایم را بستم وسعی کردم چند قدمی را چشم بسته راه بروم.
در ابتدا فقط به این فکر میکردم که چگونه میتوانم تعادلم را حفظ کنم: چند قدم جلوتر
تار یکی را حس کردم؛ وبعد از ان تنهایی!!!!!
چیزی که من از ان ترس داشتم و دارم.
من چشم هایم را باز میکنم و باز خواهم کرد و در دل ارزو میکنم که تو و دستانت را داشته باشم.