ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک
می کشم در دل خود آتش اندوهی را
سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است
پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را
آسمان گریه ی مستانه کند بر سر خاک
بینوا من که درین گریه ی من مستی نیست
همچو مه کاهش من از غم بی فردایی است
همچو نی وحشتم از باد تهی دستی نیست
آسمان بستری افکنده ز خاکستر باد
آتش ماه در این بستر سرد افتاده است
دل خونین مرا بستر غم خوابگه است:
خال سرخی است که بر گونه ی زرد افتاده است
در دل این شب تاریک تو فانوس منی
گرد تو خرمن باران زده ی هاله ی توست
آبی و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ
چشمه ی خشک دلم منتظر ناله ی توست
ای که در خلوت من بوی توپیچیده هنوز!
یاد شیرین تو تا مرگ هم اغوشم باد
ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم
حسرت دیدن خورشید فراموشم باد!
بسیار دلنشین
انتخابی مناسب