گریه

ابر گریان غروبم که به خونابه ی اشک

می کشم در دل خود  آتش اندوهی را

سینه ی تنگ من از بار غمی سنگین است

پاره ابرم که نهان ساخته ام کوهی را

 

آسمان گریه ی مستانه کند  بر سر خاک

بینوا من که  درین گریه ی من   مستی نیست

همچو مه کاهش من از غم بی فردایی است

همچو نی  وحشتم از باد تهی دستی نیست

 

آسمان بستری افکنده ز خاکستر باد

آتش ماه در این بستر سرد افتاده است

دل خونین مرا بستر غم خوابگه است:

خال سرخی  است که بر گونه ی زرد افتاده است

 

در دل این شب تاریک تو فانوس منی

گرد تو خرمن باران زده ی  هاله ی توست

آبی  و ناله ی تو یخ زده در سینه ی سنگ

چشمه ی خشک دلم  منتظر ناله ی توست

 

ای که در خلوت من بوی توپیچیده هنوز!

یاد شیرین تو تا مرگ هم اغوشم باد

ابر تاریکم و از گریه ی اندوه پرم

حسرت دیدن خورشید  فراموشم باد!

نظرات 1 + ارسال نظر
. دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:27

بسیار دلنشین
انتخابی مناسب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد