در بیابان فراخی که از ان میگذرم
پای سنگی کسی در دل شب
با من و سایه ی من همسفر است.
چون هراسان به عقب مینگرم
هیچ کس نیست به جزباد و درخت
که یکی مست و یکی بی خبر است.
خاطر اشفته ز خودمی پرسم
که اگر همره من شیطان نیست
کیست پس این که نهان از نظر است ؟
پاسخی نیست بیابان خالی است
کوه دست درختان تنهاست
وانچه من می شنوم:
بانگ سنگین قدم های کسی است
که به من از همه نزدیک تر است.
چشم من بار دگر
در تکاپوی شناسای او
نگهی سوی قفا می فکند
ماه در قعر افق
چون نقابی است که خورشید به صورت زده است
تامگر در دلب شب رهزنی اغاز کند
من به خود می گویم
این همان است که شب ها با من
سوی پایان جهان رهسپر است.
اه ای سایه افتاده به خاک
گر در هنگام درخشیدن صبح
همچنان همقدم من باشی
جای پاهای هزاران شب را
با نقوش قدم صد ها روز
بر زمین خواهی دید
وین اشارات تررا خواهد گفت
کاین وجودی که ز بانگ قدمش می ترسی:
مرگ در قالب روزی دگر است.
چه کسی می گوید من سپیدم ؛ تو سیاه
چه کسی می داند؟؟
چه کسی رفت به دیدار خدا
ودر آن ظلمت پرنور و صدا
هی صدا کرد مرا
من بیخود شده ء بی خود را
چه کسی می گوید
که سیاه ؛
نیستی ست / تاریکیت
و سپیدی نور ست
چه کسی می داند / ته این نور شدید /ته این اوج بلند
چه غمی خوابیده ست
و در آن ظلمت زیبای خدا
چه دلی پژمرده ست ..
حمد و سپاس جز برایش نیست که جز برایش نیست
آنچه نکاشتی که به گفتارت نگاشته ای از نگارنده ایست
بر آنم داشت که چنین کنم
سلام
از نگارنده ای بی هنر به آنکه خود از گفتار خود آگاه است
آیا بر روزی که زاده شدی جشن می گیری و مسروری و آنگاه از مرگ هراسانی آیا نمی دانی اگر سالی بر تو گذشت سالی بر مرگ نزدیک شدی
و آیا از این می ترسی و بر آن جشن می گیری که هر دو به یک معنیست
پس ابتدا بیندیش و بعد بدان و بعد از آنکه دانستی عمل کن که عملت دانشت را نشان می دهد.
در امانش که بهترین است
یاعلی از ..یاعلی..