ترا با اشک خون از دیده بیرون راندم آخر هم
که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را
به زلف دیگری آویزی ان گل های صحرا را
مگو با من مگو دیگر مگو از هستی و مستی
***
من آن خودرو گیاه وحشی صحرای اندوهم
که گل های نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد.
مرا از سینه بیرون کن
ببر از خاطر آشفته نامم ر ا
بزن بر سنگ جامم را
مرا بشکن مرا بشکن
***
تو سر تا پا وفا بودی
تو با درد آشنا بودی
ولی ای مهربان من
بگو آخر که از اول کجا بودی ؟
***
کنون کز من بجا مشت پری در آشیان مانده
و آهی زیر سقف آسمان مانده
بیا آتش بزن این آشیان این بال و پرها را
رها من این دل غمگین و تنها را
***
ترا راندم
که دست دیگری بنیان کند روزی بنای عشق و امید ت
ترا راندم
ولی هرگز مگو با من:
که اصلا معنی عشق و محبت را نمی دانم
که در چشمان تو نقش غم و دردت نمی خوانم
***
ترا راندم
ولی ان لحظه گویی آسمان می مرد
کجان تاریک می شد کهکشان می مرد
درون سینه ام دل ناله می زد:
باز کن ازپای زنجیرم
که بگریزم به دامانش بیاویزم
به او با اشک خون می گویم:
مرو من بی تو میمیرم
***
تو ای تنها امیدم
بی من از ان کوچه ها بگذر
مرا یک دم به یاد اور
بیاد آور که می گفتم:
بیا امید جان من
بیا تن را ز قید آرزوهایش جدا سازیم
بیا میعاد خود را بر جهان دیگر اندازیم
***
بیاد اور که اکنون بی تو خاموشم
ز خاطر ها فراموشم
و یک تک لاله ی وحشی
به جای لاله بر گور دل من
روشنست اکنون .
بابای خانه را غم ِ نان پیر کرده است
نانی که تکه تکه مرا سیر کرده است
از سفره ای که بی پدرم کرده ، روز ها
از چشم های خیره به در ، از هنوز ها ... _
_ فهمیده ام پرنده شدن در خیال هاست
هی فکر می کنی به غذایی که سال هاست ...
وقتی که اشتهای تو پر/ واز می کند
مادر نشسته است ، تو را ناز می کند
یعنی بخواب خوشگلکم وقت شام نیست
رویایمان ، کبوترمان روی بام نیست
امشب بخواب و گرم خودت باش و با خدا...
در بخت ما نوشته که _ یا پول ، یا خدا ! _
بغضم گرفته ،خواب ِ پریدن ، ندیدنی است
تصویر آه و حسرت و بابا کشیدنی است!
آهی که من به دار ِ خودم فکر می کنم
دارم به انفجار خودم ... فکر می کنم _
_ پروانه ام به آتش تان نه! نمی رسد
این دست ها به دامن تان نه! نمی رسد
کوتاه می شود همه جا نردبان من
همسایه های خانه ی بی سایبان من! _
_شاید زمانه دست مرا پینه بسته است
ناعادلانه قلب ِ خدا را شکسته است
امّا امید ِ من به همان روز ِ آخر است
روزی که کفّه های ترازو برابر است
روزی که ممکن است ، که بی آبرو شوید
با چشم های مادر من ، رو به رو شوید !