در برزخ و بهشت

در چشم افتاب چو شبنم  زیادی ام 

چون زهر هر چه باشم   اگر کم  زیادی ام  

 

بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند 

بارم که  روی شانه ی عالم  زیادی ام 

  

با شور وشوق می رسم و طرد می شوم 

موجم به هر طرف که بیایم  زیادی ام 

 

همچون نفس غریب ترین آمدن مراست 

تا می رسم به سینه  همان دم زیادی ام 

 

جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ 

در برزخ و بهشت و جهنم  زیادی ام 

 

قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟! 

بین برادران خودم هم  زیادی ام!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
Meshki چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:02

ینجا کسی دلواپس ویرانی من نیست
حالا که شبی هزار بار،
میان ظلمات خاموش این چهار دیوار سنگی،
رویاهایم را به انتهای مبهم فردا پیوند میزنم،
و روحم را...
که ابدیت مطلق زندگی ست،
لحظه لحظه، به فراموشی خواب میسپارم


و تو، ای رویای دور و دراز
بگو کدام سمت محال آرزوی من ایستاده ای؟
که تا اجابت دعای من،
هزار خلسه بی بدیل
راه باقی ست
بگو چقدر به نهایت پرواز مانده است؟
که بالهایم را از قفس مسلول این زندان بی عبور
به نشانه پریدن،
تکان بدهم،
که شاید شروع ساده ای باشد!


بگو با من بگو ای هراس بی دلیل
که تمام وحشت من، از خاموشی توست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد