نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم
دیده روشن بصفای رخ ماهش کردم
تابرم ره بدل آن گل خندان چو نسیم
گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم
همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب
اشتباه از نگه گاه بگاهش کردم
دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر
غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم
دور از آن زلف پریشان دلم آرام نیافت
گرچه زندانی شب های سیاهش کردم
حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه
و آنقدر سوختم از غم که تباهش کردم .
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
بنشین ببین که دختر خورشید صبحگاه
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
بنشیم مرو هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو هنوز کلامی نگفته ایم
بنشین مروچه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شبها نخفته ایم
بنشین مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت ونگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یک دم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشیم مرو حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
آخر تو نیز با من ات از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج از این در چه می بری
بنشین مرو صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود نسوز
بنشین مرو مرو که نه هنگام رفتن است
اینک تو رفته ای و من از راههای دور
می بینمت به بستر خود برده ای پناه
می بینمت نهفته در ان پرنیان سرد
می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
در مانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
خواب از تو در گریز و تو از خواب در گریز
یاد من ات نشسته برابر –پریده رنگ-
با خویشتن به خلوت دل می کنی ستیز