این چنین تند مرو تو مگر عمر منی که چنین می گذری؟
این تو بودی که سخن می گفتی
قصه ی عشق به من می گفتی ؟
و من آنجا ماندم در شب تیره و خاموش دلم
نور خورشید درخشانی را میدیدم که تمامی وجودم را در خویش گرفت.
من همانجا ماندم سوختم مات شدم لرزیدم
تو کجا بودی ان روز به غوغای خزان در دل ان طوفان؟
که مرا چون برگی زردو لرزان با قهر
هر طرف می گرداند؟
ایستادی آرام سر ره بستی بر جنبش باد
و مرا با سرانگشتی نرم برگرفتی از خاک
من هنوز ارام می لرزیدم همچو طفل جدا از مادر
از تو هم ! آری می ترسیدم
......
من زن هستم*
سروده ای از: لینا روزبه حیدری
خبرنگار با سابقه که برای بخش افغانی صدای آمریکا کار می کند
*می گویند
مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی
به نام آدم
حوایم نامیدند
یعنی زندگی
تا در کنار آدم
یعنی انسان
همراه و هم صدا
باشم
* می گویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمان شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید
راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
* نسل انسان زاده منست
من
حوا
فریب خوردۀ شیطان
و می گویند
که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
* شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم
* با گذشت قرن ها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند
* فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
* گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
* اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد
* من
مادر نسل انسان ام
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام
مریمم
من
درست همانند رنگین کمان
رنگ هایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
*
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپ ات
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو
زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من!
سروده توس صهبا یک مرد ایرانی «پاسخ یک مرد» در پاسخ به «من زن هستم» سروده خانم لینا روزبه حیدری
*پاسخ یک مرد *
*ای عزیز، این نسل زن احیاء شدست
پشت مردان زین تلاشها، تا شدست
مَرد، نه شاید حرمتت را کم کند
بلکه باید عشق تو اکمل کند
پس به باید پای تو ریزد درود
زآدمی، از نطفه و مِهر و سرود
گر که مَردی خوش نباشد، در کنار؟
پس چطور ماند ز هم یک یادگار؟
گر تو من را زاده ای، مغرور باش
چونکه عشقی داددت، آن را شباش
من ز تو فخرم به عالم، خوش بَرم
چون که از تو، من به دنیا نوبرم
من بدون تو نه میشد، که شَوَم یک آدمی
من نه بتوانم تو را در ذهن خود کم داشتمی
گر من و تو بر محبّت، عارفانه سو کنیم
زآن سپس با هم چو انسان، عاقلانه خو کنیم
گرچه گفتیم نیک و بد، در شعر خود
توس» گفتا، شعر ما خالص نه بُد
این سرشت ماست، که شرقی بر زمین نازل شدیم
رسم نموده یک دلی، نِی که ز تیرغافل شدیم
ما ز گُل های بهار نوجوانی غافلیم
باغچه مان پُر گُل کنیم، گرمیتوانیم گُل کنیم