دلم برای کسی تنگ است...

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

 به میهمانی گل های باغ می آورد

و گیسوان بلندش را

به باد ها  میداد

و دست های سپیدش را

به آب می بخشید.

دلم برای کسی تنگ است

که آن دو نرگس جادو را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها میخواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودکی معصوم

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی خود را

نثار من می کرد.

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

در همه حال

همیشه در همه جا

_آه با که توان گفت

که بود با من و

پیوسته نیز بی من بود

و کار من زفراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی............

دگر کافی است.

نظرات 1 + ارسال نظر
Meshki چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:14

اینجا نشسته ام

آرام و تنها در خیال پروانه شدن ...

و پنجره را برای شکوفه دادن یادگارها باز کرده ام !

نگاه کن ،

ببین بر نوک پا ایستادنم را ...

و انکار هر چه حضور را بر دل !

آه نگاه کن !

ببین چگونه ارتفاع زندگی از قدم های ما کوتاه تر است ...

که من یک از دست رفته است

یک ...

یک از دست داده !

نگاه کن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد