انسان بی خود

 

با او از زمین فاصله می گیرم و دست در دست همسفرم. 

سینه ی آسمان را می شکافیم و واوج می گیریم و رنگ ها 

را همه بر روی زمین می گذاریم  

و می رسیم تا بدان جا که  

زمین و آسمان و فضای پهناور همه بی رنگ است 

شسته از هر رنگی است   

 آن جا که دیگر زمین نیست 

همه آسمان است و آفرینش همه آبی میزند. 

آن جا که از همه ی رنگ ها رها شده ایم.

نظرات 3 + ارسال نظر
Meshki دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:09


امشب ای ماه از تومن غمگین ترم


بار غم دارم به دل سنگین ترم


بس که نیرنگ از رفیقان دیده ام


اینک از رنگین کمان رنگین ترم


در مقام شور عشق و عاشقی


از نوای نی هم آهنگین ترم


ننگ اگر باشد تمنای وصال


از همه ننگین ها ننگین ترم

Meshki دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:10

انقدراتفاق ها می افتند و می افتند

تا یک روز

به خودت می آیی و می بینی

داری از بلندترین اتفاق زندگیت می افتی

انگار هیچ کس نیست تا برای افتادنت نگران باشه

تا برای نبودنت دلتنگ باشه

تا برای ...

گفتنش سخته اما نگفتنش انگار سخت تر

انقدر باید دل بکنی تا دلی برای کندن نداشته باشی

Meshki چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:03

عمری گذشت و بی تو حضوری ندیده ام
درتنگنای حادثه ، نوری ندیده ام
یک کهکشان خیال تو را داشتم ولی
در این سیاه چاله ظهوری ندیده ام
عمری مرا به عشق رسیدن دوانده ای
اما هنوز رد عبوری ندیده ام
وقتی که یأس در نفسم جا گذاشتی
دیگر من بجز لب گوری ندیده ام
کارم به خط و مرز جنونی رسیده است
غیر از سکوت و درد مروری ندیده ام
آتش گرفته ام و تو حرفی نمی زنی ...!
اینگونه تا به حال صبوری ندیده ام
اینک که تک مانده خاکسترم به جا
دیگر به من نگو که جسوری ندیده ام
حالا برو تو هم به امان خدا ولی ...
هرگز نگو که من غم دوری ندیده ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد