گاه می اندیشم  

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ 

 

آن زمان که خبر مرگ مرا 

از کسی می شنوی  روی تو را 

کاشکی می دیدم 

 

شانه بالا زدنت را 

ـــ بی قید ـــ 

و تکان دادن دستت را که 

 

ــــمهم نیست زیادــــ- 

 

وتکان دادن سرت را که 

         ـــــ عجیب  !  عاقبت مرد ؟ 

                                           افسوس! 

 

ـــــ کاشکی میدیدم! 

 من به خود می گویم: 

چه کسی باور کرد 

جنگل جان مرا  

آتش عشق تو خاکستر  کرد ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
Meshki شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:21

همیشه
تا اخر کوچه می روم و
باز می گردم.

نه اینکه
راهی نیست یا
رمقی!

نه!!

من
به شمارش
قدمهای تو
که روزی
از ان عبور می کردی

دل بستم!

..یاعلی.. جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:56

سلام نام اوست
به نام سلام
سلام
حمد مخصوص اوست و مخصوص او همه پاکیها پس حمد پاک است و حامد پاک گو
و اما بعد
آنچه نگاشتی مرا بر آن داشت که چنین گویم که گمانم گفتنش مرا یاد یادگاری برد.
مولایم فرمود:مرگ تولدیست دوباره.
پس درود خدا بر من به هنکام تولدم و درود خدا بر شما به هنگام تولدتان
بی صبرانه تولدم را منتظرم تا جشنی بزرگ گیرم چرا که او بخشنده است و مهربان.
به امیدش تا بعد
یاعلی از ..یاعلی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد