خانه عناوین مطالب تماس با من

راوی زندگی

راوی زندگی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • فاطمه، فاطمه است
  • [ بدون عنوان ]
  • مبر از خاطر خود یاد مرا
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • انسان بی خود
  • لحظه
  • بازی روزگار
  • لحظه ی دیدار نزدیک است
  • دلم برای کسی تنگ است...

بایگانی

  • خرداد 1390 1
  • اردیبهشت 1390 5
  • فروردین 1390 2
  • اسفند 1389 3
  • بهمن 1389 3
  • دی 1389 1
  • آذر 1389 3
  • آبان 1389 4
  • مهر 1389 1
  • شهریور 1389 3
  • مرداد 1389 6
  • تیر 1389 5
  • خرداد 1389 10
  • اردیبهشت 1389 13
  • فروردین 1389 8
  • اسفند 1388 21
  • بهمن 1388 19

آمار : 29264 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • چشم ها دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 00:15
    باز چشم ها در هم جرقه می زنند. در چشم او من تصویر خود را که بر روی پرده های اشک میلرزد؛ میبینم و قلب او را که همچون ماهی قرمز و کوچکی در عمق چشمه ی ابی زلالی در تب و تاب است؛ از عمق بی انتهای چشم های او به چشم میبینم.
  • امدم اما ... شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 00:29
    امد اما در نگاهش ان نوازش ها نبود چشم خواب الوده اش را مستی رویا نبود نقش عشق و ارزو از چهره ی دل شسته بود عکس شیدایی در ان ائینه ی سیما نبود لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت دل همان دل بود اما مست و بی پروائی نداشت دردل بیزار خود جز بیم رسوائی نداشت گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود در نگاه سرد او غوغای دل...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 00:47
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ما حریف غم و پیمانه کشی پیشه ی ما دیده ی ما قدح ما دل ما شیشه ی ما ما در این بادیه ان خاربن تشنه لبیم که رهین نمی از خاک نشد ریشه ی ما مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ی ما منع ما چند کنی این همه مشتاق که هست عشق بازی فن ما باده کشی پیشه ی ما
  • ازین لحظه مرا داشته باش. پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1389 00:26
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بر من تکیه کن !من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر ان بنهی ! تمام روحم را اغوشی می سازم تا تو در ان از هراس بیاسایی! تمام نیروی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند! تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر ان به...
  • دیدار جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 02:04
    چقدر تحمل دیدار سنگین است!! دیدار این همه عظمت دشوار است. شانه های نازک احساست٬ پرده های کم جرات قلبت٬ چگونه می توانند تاب بیاورند؟
  • گر بدین سان زیست پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 00:56
    گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست. گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاک ام اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک.
  • سال نو چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 01:22
  • تبریک سال نو دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1389 15:36
    سلام به دوستان محترم سال نو رو تبریک میگم انشالله سال بسیار خوبی همراه با سلامتی و البته موفقیت و شادی رو در پیش رو داشته باشید منو هم دعا کنید.
  • درد دل شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 00:30
    او نقدر احساس دلتنگی میکنم که وقتی بهش فکر میکنم دلم به حال خودم میسوزه. تمام قلبم سر شار از تنهایی است ودرهمه ی روح و جسمم احساس بغض دارم داستان تنهایی ادما خیلی تکراری به نظر میاد و البته تمام نشدنی. قصه ای که همیشه تا اخر دنیا وجود خواهد داشت. اما من میخوام تنهایی من هر چه زودتر رو به پابان بره اگه این قصه بیش از...
  • گریه چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 15:57
    ب بگذار در این شب تار در دل صحرا بگریم. کاروان در این منزل رخت افکنده واشتران و شتربانان در خواب رفته اند. تنها در نزدیکی من بازرگان ارمنی شب زنده داری میکند تا در خاموشی شب به حساب سود و زیان خویش رسد .من نیز شب زنده دارم اما حساب فرسنگ هایی را می کنم که مرا از دلبرم جدا کرده است.!!! بگذار بگریم زیرا گریه غم از دل می...
  • عشق خوبان سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1388 01:59
    راست گفتی عشق خوبان اتش است سخت می سوزاند اما دلکش است من کجا و ترک ان مهوش کجا ! دل کجا پرهیز ازین اتش کجا! شادمانم گرچه در این اتشم روز و شب میسوزم اما دل خوشم از خدا خواهم که افزونش کند دل اگر دم زدم پر از خونش کند کاش از این اتش تو را بودی خبر با خبر بودی که این بی داد گر شعله اش هر چند افزون تر شود سینه از ان هر...
  • تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 01:04
    تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن نسیم بیقراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت به...
  • نمی پرسد کسی حال دل غم پرور ما را شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 15:35
    نمی پرسد کسی حال دل غم پرور ما را مگر حسرت زخاک تیره بردارد سر ما را پشیمانم که دل دادم به محبوب دل ازاری که از طفلی نمیداند بهای گوهر ما را نمیترسم که چون پروانه می سوزم ولی ترسم که از کویش برد باد صبا خاکستر ما را نکردند اشنایان پاک از رخسار ما اشکی هزاران منت است از استین چشم تر ما را در این گلشن که هر مرغی پرد بر...
  • یه حرف ساده شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 02:31
    باید بگم که نگفتن چیزی به معنی دروغ گفتن نیست. اینو همه میدونن ولی وقتی کسی نگفتن چیزی رو دروغ میبینه معنی اش چیه؟ من برای تمام نگفته هام دلیل دارم و برای تمام گفته هام هم دلیل من هیچوقت سعی نکردم گفته های دیگران رو راست و نگفته هاشونو رودروغ بدونم.
  • سخنی از حضرت سجاد علیه السلام جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 23:47
    خدایا سه چیز مرا باز میدارد از این که خواسته ی خود را با تو در میان گذارم و یک چیز مرابر ان وامی دارد. فرمانی که داده ای و من در عمل به ان کندی کرده ام کاری که مرا از ان بازداشته ای و من به انجام دادن ان شتاب ورزیده ام نعمتی که به من ارزانی داشته ای و من در سپاس ان کوتاهی کرده ام. این ها سه چیزی هستند که مرا باز می...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 16:13
    عید بزرگترین مرد عالم امکان بر همه مبارک باد.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 02:17
    یه روزایی هست که فکر میکنی بودنت و وجودت حتی واسه خودت داره ترحم برانگیز میشه یه روزایی هست که فکر میکنی داشتن قلب داره برات گرون تموم میشه یه وقتایی حس میکنی یکی داره نزدیک میشه ولی تو هر چه سعی میکنی بیشتر دور میشی وای خدایا احساس دلتنگی داره ما رو به کجا میکشونه... !!! خدایا داری میبینی که ما هنوز چشمامون به...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 14:52
    مپرس حال مرا ! روزگار یارم نیست جهنمی شده ام هیچکس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار ! ولی درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من بجز مبارزه با افریدگارم نیست مرا از عشق مگویید عشق گمشده ایست که هر چه هست ندارم ! هر چه دارم نیست شبی به لطف بیا بر مزار من شاید - بروید ان گل سرخی که بر...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 01:21
    دلم میخواست بودی و میدیدی اما چه کنم که دلتنگی هام به چشمت نیومد..
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 00:56
    هنوز دارم تو قلبم احساسش میکنم !!! فکرکنم به این خاطر هست که من نخواستم او نباشه . تو این شلوغی تمام وقت احساس کردم یه چیزی نیست کمه نکنه گمشده یا اینکه داره کم رنگ میشه نمیدونم. نمیدونم اصلا هست با اینکه من نمیخوام وای خدا داری میبینی من سر درگم هستم. دلتنگی به سراغم میاد این یعنی ....................
  • دلیل بودن تو شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 15:28
    هر کسی دوتاست . و خدا یکی بود . و یکی چگونه می توانست باشد ؟ هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست . و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت . عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند . خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد . و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد . و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 15:08
    کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد کاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد کاش می شد در...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 02:33
    گفت دارم سعی میکنم روحیه مو درست کنم . عقلمو سرو سامون بدم ...... کی باورش میشه که یه نفر اینقد زود بتونه همه چی رو انکار کنه. تمام چیزهایی که یه روز خودش قصد ساختنشو داشته و درستش هم کرده و الان خراب کردن وساختن یه دنیای جدید . باز هم باید بگم خدا بزرگه خدا همیشه هست هم واسه اونا که ویران میکنن همه واسه اونایی که...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 15:41
    من ندانم که کیم من همی میدانم که توئی ... شاه بیت غزل زندگی ام.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 16:05
    ازرده شد جان و تنم زین بیش ازارم مکن بیزاری از خلقم بس است از خویش بیزارم مکن من تشنه ی سرمستیم بیمار درد هستیم از شربت فرزانگی پیمانه سرشارم مکن جام فراموشیم ده تیمار خاموشیم ده داروی بیهوشیم ده زنهار هشیارم مکن گر لحظه ای مرغ خیال گیرد سرم را زیر بال ور خار باشد بسترم زان خواب بیدارم مکن غفلت فزا شو چون شراب محنت...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 02:05
    اگر عمری به پایش صبر نمیکردم چه میکردم؟ مدارا با جفایش گر نمیکردم چه میکردم ؟ بدور نرگس مخمور و لعل میگسار او بمستی گر نوائی سر نمیکردم چه میکردم؟ بدام نیستی افتادم از افسون این هستی گر این افسانه را باور نمیکردم چه میکردم؟ برویش رو نما گرجان نمیدادم چه میدادم؟ بمویش دل گرفتار ار نمیکردم چه میکردم؟ بدور زندگی نوشم...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 15:49
    دیدن و شنیدن ویاد اوری اتفاقات یه وقتایی شاد شدن خیلی خوبه ولی واقعا چرا عادت به یاد وری تلخ ها رو داریم. من دارم سعی میکنم قلبم رو با عقلم تنظیم کنم ولی هر چی میگذره میبینم قلب من نمیخواد منظم بتپه . نکنه عقل به قلب میگه که اینجور باشه ... اگه اینطوره پس عقل کجاست دل کجاست اصلا که به کی میگه اینکاره بکن اینکارو نکن...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 00:47
    وقتی با تمام دلتنگی ها برگشتم دیدم واقعا هیچکس نیست البته میدونم که نباید انتظار خاصی داشت . وقتی با تمام دلتنگی هات میایی ببینی واقعا کی یادت کرده با کمال ناباوری میینی همون که حتی فکرشو نمیکردی واست سلام فرستاده اینجاست که یه کم به داشته های دلت شک میکنی البته بیشتر خودمو میگم همه میگن که باید تو زندگی صبر داشت صبر...
  • ترا ای عشق کم دارم شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 00:16
    تنی الوده ی درد و دلی لبریز غم دارم ز اسباب پریشانی ترا ای عشق کم دارم بخلوت سوزدو کس روشنی از ما نمیبیند دلی در تیره روزی چون چراغ صبحدم دارم دلم چون غنچه خونیست ولب پرخنده همچون گل که خود را پیش بیداران بشادی متهم دارم از این کابوس وحشتزا که نامش زندگی امد رهائی گر توانم داشت در خواب عدم دارم من از وحشت سرای دهر کی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 14:45
    از امدن بهار خوشحال شدم ولی شکه نشدم اما از دیدن تو فقط شکه... از دیدن زیبایی ها به شوق امدم اما از دیدن توفقط حیرت زده.. . برای رفتن زمستان مجال اب ریختن را داشتم اما برای رفتن تو مجال دست تکان دادن هم نداشتم انقدر بی صدا امدی که هیاهوی رفتنت را نیز باور نکردم اما باید بدانی برای امدنت خوشحال خواهم بود از دیدنت به...
  • 108
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4